خاطرات مدرسه3

ساخت وبلاگ

شاید از من بعید باشه اما حدود یک ربع بیست دقیقه ای با بچه ها پانتومیم اجرا کردیم...کلاس رو به دو گروه تقسیم کردم و...مهتاب انقدر خوب بازی می کرد که اشکم دراومد.بچه های گروهش خنگ بازی درمیاوردن حرص می خورد برمی گشت نگام می کرد می گفت خانم اجازه یک لحظه ببخشید(رو به بچه های گروهش) خااااااااااااک بر سرتون!!! و دوباره ادامه می داد...وقت شد یه سلفی دسته جمعی بگیریم تو کلاس تجربی ها اما کلاس انسانی ها فرصت نکردم چون برگه هارو تو کلاس تصحیح کردم...

راستش تو چندتا درس نمره داخل دفترنمره رو گذاشتم تو لیست مستمرها...بعد هفته دیگه که اومدم یه نگاه کردم قبل اینکه ببرم تحویل بدم دلم نیومد...نفری یه نمره اضافه کردم و در مقابل دوباره از لیست پرینت گرفتم و نشستم داخل دفتر نوشتم...این مدت تقریبا نصف کتاب های کتابخونه م دست بچه ها رد و بدل شده.با یک علاقه ای دنبالم میان تا راهرو تا کلاس بعدی...چقدر خوبه دوست دارند کتاب خوندن رو...ان شاالله برای سال آینده یک برنامه منظم می ریزم تا هدفمند و همراه با یک جایزه درست و حسابی سرگرم کتاب خوندن بشن.مادر یکی از دانش آموزام مریضه.خب ارتباطش با من از یک معلم و دانش آموز یه کمی فراتره...خیلی خوب و خانومه.کاش رشت بودند می تونستم بهش سر بزنم و بیشتر هواشو داشته باشم.جلسه آخر دفترچه به دست اومد گفت شماره تون...گفتم بهش و عکس دسته جمعی مون رو براش فرستادم...امیدوارم مامان عارفه خوب شه و خبرش رو بهم بده.بعد امتحانا بیشتر حالش رو می پرسم.وقتی حرفی می زدیم و می خندید و خوشحال می شد کیف می کردم :) جا داره از چندتا دانش آموزم به صورت اختصاصی تشکر کنم؛

شقایق، دختر شلوغ و آروم و مهربون و دوست داشتنی خودم که مثل گلِ هندونه شیرینه.فکر کنم از چشمام خوندی چقدر خوشحالم که تو توی کلاسم نشستی...پگاه، فکر کن یه دختر چقدر عروسکاشو دوست داره تو همونقدر خوب هستی... غزل، گیتاریستِ خوش اخلاقِ خودم که قلمش تو شعر و نثر بیست بود... مهشید، کپلِ خوش رو و زودرنج من...که وقتی می خنده مطمئن میشم دنیا هنوز قشنگی هاشو داره! پروانه، لپ گلی درس نخونِ تنبل خودم :) سجاد و همکلاسی هاش که فقط یک جلسه رفتم کلاسشون... نیلو، حساسِ دوست داشتنی... سمیه، پرحرف و مهربون... مهدیه، درس خونِ خودم...پریسا، یاسمن، غزاله و... درس نخون های خیلی دوست داشتنی من...عارفه، خانم و با ادب...

روز معلم مدرسه بودم.روز خوبی شد.وقتی اومدم کلاستون و اون دسته گل خوشگلو گذاشتی رو میز خیلی خوشحال شدم.سمیه گفت خانم خیلی دوستتون داره...گفت خونه مون تو یه باغ بزرگه و صبح از باغ گل چیده برام :) الان خشکشون کردم همه شون رو گذاشتم داخل یه گلدون فسقلی تا وقتی نفس می کشم نگهشون می دارم...

اینم عکسش

به قلم مهربآنو ...

خواستگاری در خیابان...
ما را در سایت خواستگاری در خیابان دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : bkhaneyeman3 بازدید : 100 تاريخ : چهارشنبه 3 خرداد 1396 ساعت: 14:03